درد-2
درد
در برزخ تب زن را میبینم. سه روز... در صف کوچهی سوسه انتظار کشیدهاست. بیست ساله است با
شکمی بزرگ، حجمی برآمده از اندام. برای آدم تیرباران شدهای آمدهبود آنجا. برای شوهرش. ورقهای به
دستش رسیدهبود برای تحویل خرت و پرتهای شوهرش... هوای گرمی بود ولی او میلرزید. حرف
میزد. نمیتوانست ساکت بماند؛ حرف میزد. خواستهبود خرت و پرتهای شوهرش را تحویل
بگیرد تا تجدید دیدار کردهباشد. بله، تا دو هفته دیگر فارغ میشد و پدر برای نوزاد ناشناخته میماند.
توی صف آخرین نامه را برای اطرافیانش میخواند و باز میخواند. "به بچهمان بگو من آدم
جسوری بودم." حرف میزد و اشک میریخت. نمیتوانست چیزی را درون خود نگه دارد. به
این زن فکر میکنم، چون دیگر انتظاری نمیکشد و حالا نمیدانم اگر در کوچه ببینمش به جا می
آورمش یا نه. چهرهاش از خاطرم رفتهاست و تنها چیزی که از او در ذهنم مانده حجمی است عظیم،
شکمی برآمده از اندام و آن نامهای که در دست داشت، انگار خواستهباشدآن را به کسی بدهد...
چارپایهی تاشویی به زن دادند، سعی کرد که بنشیند، دوباره اما سرپا شد. فقط توانِ ایستادن
داشت!
درد/ مارگریت دوراس/ قاسم روبین
. یک داستان نیمه کاره هم دارم که یک زنی در زندان چشمش بسته است و بعد از زیر چشم بند یکی از شکنجه گر هایش را میبیند و طرف آشنا در میاید بعد که از زندان در میاید و به همه میگوید هیچ کس باور نمیکند و ... اما در اخر داستان گیر کردم و سر و ته قضیه به هم چفت و بست نمیشود
شما اگر نظری دارید بگویید قول
میدهم در یکی از داستان هایم شما را جای یک شخصیت خوب بگذارم
. داوود و پسر خاله اش هم دارند در مورد اینکه کدام محله در لاهیجان از همه قدیمی تر و با فرهنگ تر بوده صحبت میکنند و طوری از خاطرات لاهیجان دویست سال پیش حرف میزنند انگار دو روز پیش بوده . از آدم هایی حرف میزنند که اعتقادات جالب داشتند . یکی از همین ها هنوز هم زنده است . کل حسن اکنون نود سال دارد و برای سومین بار زن گرفته . داوود میگوید دخترش الان نوه دارد . پسر خاله داوود میگوید به خاطر همین است که اینجوری جوان مانده و ادامه میدهد شتر مرغ صد سال عمر میکند چون روزی سه بار ..... من مانده ام با این راز جوانی که اگر این طور باشد نسل ما به شصت سال نمیرسد
.








