«آسمان، كيپ ابر»


محمود حسيني‌زاد: روايت بايد سرراست باشد

گفت‌وگویی خواندنی با محمود حسيني‌زاد نويسنده مجموعه داستان «آسمان، كيپ ابر»
از نظر من روايت به واقعيت طعنه مي‌زند. منتهي بايد خيلي سرراست و روراست باشد و هيچ پيچ و خمي نداشته باشد. يعني يك داستان به گمان من اينقدر جاي كار دارد كه ديگر نيازي به اين نباشد كه آن را بپيچانيم. يعني شما مي‌توانيد روي ساختار و زبان و روي داستان‌هاي قبل و بعدش كار كنيد و هيچ نيازي به پيچيدگي‌ نيست و امري كاملا آگاهانه است. راجع به داستان، به ويژه تحت تاثير نويسندگاني هستم كه آثارشان را ترجمه مي‌كنم؛ نويسندگان مدرن آلمان...
متن کامل را در روزنامه اعتمادبخوانید
http://etemadnewspaper.ir/Released/92-04-23/300.htm#245153

“دست‌خط”

پیشنهاد مجله:

مجله دیجیتال “دست‌خط” هفته‌ای یک‌بار روی اینترنت قرار می‌گیرد...

"زمستان با طعم آلبالو"

نقد و بررسی کتاب «زمستان با طعم آلبالو»

الهام فلاح/ نشر ققنوس


رشت/ خانه فرهنگ گیلان/ سه شنبه هیجدهم تیرماه/ ساعت 5/5 عصر

ساغریسازان. روبروی کوچه بلورچیان. بن بست سمیعی.

تلفن:01312224178



تنهایی

...دقایقی بعد دختر داشت ماجرای تلخ و تكان دهنده‌ی عشقی را تعریف می‌كرد كه زندگی‌اش را زیر و رو كرده بود. داستان جوان نیمه دیوانه‌ای با چشمان وحشی كه از هفده سالگی بی‌رحمانه عاشق او بوده است. تعریف کرد که چگونه جوان شب‌های زیادی پنهانی روی پشت‌بام خانه‌شان که پناهگاهی مرتفع و امن بوده می‌آمده و چگونه زیر نور مهتاب و چشم‌انداز گسترده‌ی شهر، لذات سوزان زندگی‌ را با هم تجربه كرده‌اند. دختر درحالیکه صدایش از شرمی آمیخته به لذت می‌لرزید و جرأت نگاه کردن به چشمان مرد را نداشت، اعتراف کرد این عشق وحشیانه و درد لذت‌بار همه‌ی زندگی‌اش را تباه کرده است. زیرا دیگر هیچ لذتی با آن شب‌های بی‌انتها قابل مقایسه نیست و هیچ مردی نمی‌تواند برایش جذاب باشد. مرد با چشمانی كه از هیجان و حسادت برق می‌زدند، قهوه‌ی دیگری سفارش داد، به داستان دختر گوش كرد و از او خواهش کرد سعی کند فقط برای یک بار دیگر درهای زندگی و لذت را به روی خود بگشاید...


علیرضا محمودی ایرانمهر/ "دو هفته اخیر" داستان یازدهم (16 - 29 خرداد)


"گلف روی باروت"

«گُلف روی باروت»/ آیدا مرادی آهنی/ نشر نگاه

نجات با فلسفه‌ی جنگ- نقد مینا حسین‌نژاد درباره‌ی «گُلف روی باروت»

خانوم سام، وقتی که در کافه‌ بار کشتی کروز در کنار مژده‌پور –جاسوس یا بهتر است بگوئیم مهره‌ی حامی نواح پور – می‌نشیند و نظرش نسبت به پوستر نمایش “اطلس” جلب می‌شود که چطور این تیتان به جرم جنگیدن و درنهایت شکست در برابر خدایان محکوم به عذابی ابدی شده است، برایش واضح و مبرهن می‌شود که جنگیدن از فرار کردن بهتر است؛ حتی اگر این جنگ به قیمت بازنده بودن‌اش تمام شود و خانم سام یک جنگجوی درست و حسابی است. ماجراجویی‌های او فقط به این سفر دریایی یازده روزه ختم نمی‌شود. ماجراجویی بخشی از شخصیت این زن است که از مدت‌ها پیش شروع شده و تا روزهای رسیدن‌اش به تهران هم ادامه پیدا می‌کند...

متن کامل را می‌توانید در "یادداشت های آیدا مرادی آهنی" و شماره‌ی 21 ماه‌نامه‌ی تجربه بخوانید.

پ.ن: چه کسی از آیدا مرادی آهنی می‌ترسد؟/ علی پریسوز/ شماره ی آخر



... تفاوت بین همینگوی و بورخس از زمین تا آسمان است. همینگوی روشنفکر نبود. انگار از روشنفکرها نفرت داشت. دنیای او دنیای حقایق، اعمال، موجودات زنده و اشیایی است که بسیار مهم تر از عقایدند. او نویسنده ای واقعگرا بود، چیزی که بورخس نبود. نماد صحنه ی داستانی همینگوری رینگ بوکس است ولی برای بورخس کتابخانه...

واقعیت نویسنده/ یوسا/ مهدی غبرائی


سلام آقای رییس جمهور منتخب

الان که این نامه را می نویسم خیلی خوشحالم و امیدوارم حال شما هم چون حال ملت خوب باشد. بهمراه خواهرم که در نوشتن نامه کمکم می کند انتخاب شایسته شما را تبریک می گوییم. خیلی دوستدارم شما را از نزدیک ببینم اما می دانم که این روزها خیلی سرت شلوغ است و بهمین خاطر چند کلمه ایی با شما درد دل می کنم:

من روزی که به وزارت کشور آمدم تا کاندید شوم هدفم این بود که به همه بگویم ما دانش آموزان به توجه بیشتری نیاز داریم.

آمدم تا بگویم که توانایی دانش آموزان بیشتر از حضور در مراسمات و تنها سردادن شعار هست.

آمدم که بگویم ما درس "دست در دست هم دهیم به مهر" را خوانده ایم و دوست داریم میهن خویش را آباد کنیم.

آمدم تا فریاد بزنم که ما آینده سازان ایرانیم و دوست نداریم خیلی از دوستان ما در مدارس تخریبی درس بخوانند.

آمدم تا تمام مدارس را گاز کشی کنم تا دیگر شاهد سوختن همکلاسی هایم در آتش بخاری نباشم.

آمدم تا اردوهای دانش آموزی را بیشتر کنم تا همه ی همکلاسی هایم ایران را ببینند و به میهن بیشتر عشق بورزند.

آمدم تا اعتراض کنم که چرا قسمتی از درس تاریخ ما را حذف کرده اند و بگویم که حق ماست تاریخ را بدانیم و عبرت گیریم.

آمدم تا بگویم مدیران لایق رانباید کنار گذاشت.

و آمدم که بگویم ایران اسلامی را دوست داریم.

و در پایان بگویم آقای رییس جمهور منتخب حتما در خانواده خود نیز دانش آموز داری پس خوب ما را درک می کنی، پس توقع داریم هوای ما را در هوای معتدل دولت تدبیر و امید داشته باشید.

دوستدار شما

امیر عباس دریمی

از ایران

منبع: فرهیختگان/ نامه کوچکترین کاندیدای ریاست جمهوری به روحانی


"زمستان با طعم آلبالو"


نقد و بررسی رمان "زمستان با طعم آلبالو" در خانه‌ی فرهنگ گیلان

سه شنبه هیجدهم تیر ماه 92

ساسان بدبخت فکر می کند عاشق شده؟... وجودش را پیدا کرده که به زن مو بلوند قدبلند هفت رنگ ساختمان روبرویی بگوید "دوستت دارم؟" به درک. آن قدر بگوید تا جانش بالا بیاید.

تو می پرسی: "به نظر تو چرا اغلب عشق های پنهانی مردهای زن دار موهای بلوند دارند؟"

بالش را پرت می کنم طرفت... سوهان روح. برو به جهنم...


زمستان با طعم آلبالو/ الهام فلاح/ انتشارات ققنوس


"درباره‌ی نوشتن و زندگی"


- مطمئناً شما وقتی که قصد دارید ماجراهای واقعی زندگی‌تان را به داستان برگردانید، باید حسابی به نوشتن مسلط باشید. شما باید بی‌اندازه جسور، بسیار چیره‌دست، خلاق و مشتاق برای گفتن همه چیز درباره‌ی خودتان باشید. شما زمانی چیزی را گفته‌اید و در مورد چیزهایی که می‌دانستید نوشته‌اید. ولی آیا شما چیز بهتری به غیر از گفتنِ مسائل خصوصی‌تان برای نوشتن ندارید؟! خوب، قبول می‌کنیم که شما یک نویسنده منحصر به‌فرد هستید! یکی از آن با استعدادها! ولی این خطرناک است که پشتِ سرِ هم کتاب چاپ می‌کنید، آن هم فقط درباره‌ی زندگی خودتان! خطر بزرگی که در نهایت به تلاش‌هایی بی‌فایده منتهی می‌شود این است که تعداد زیادی از این نویسندگان به جای داستان‌نویس شده، به زندگی‌نامه‌نویس‌های خیلی بدی تبدیل می‌شوند. اندکی شرحِ‌حال‌نویسی و مقدار زیادی تخیل و ابتکار بهترین چیز برای نوشتن است.

- در نهایت، تنها دار و ندار ما کلمات هستند. بهتر است که آنها درست انتخاب شوند و "نقطه‌گذاری"‌های صحیحی داشته باشند تا بتوانند به بهترین حالت ممکن مفهوم خودشان را برسانند.

ادبیات ما/ ده توصیه‌ی حیاتی از «ریموند کارور» درباره‌ی نوشتن و زندگی
برگردان: مینا حسین‌نژاد


همینطوری!


کسی که این طرف خط نشسته مجنون است
- الو! سلام عزیزم! صدات محزون است
مپرس از من آواره ی خیابان ها
ز دست من دل این شهر همچنان خون است
مپرس! مضحکه مردمان این شهرم
که عقلشان همگی از حساب بیرون است
یکی به خنده می گوید: روانی است این مرد!
یکی دگر به تاسف: دچار افیون است
مپرس حال مرا زندگی خود را باش
تو نیز خسته غم و غصه هات افزون است
فقط همین که بدانی که زنده ام کافی است
چه لازم است بگویم که حال من چون است؟
نمی شود که بگویم که دوستت دارم
نمی توانم لیلی! خلاف قانون است

"محمد ضیاء قاسمی"

پ.ن: این اولین شعری ست که از آقای قاسمی می خوانم، آن هم به لطف ریحانه ی عزیز. از بند آخر به خصوص، خوشم آمد. با همان رسم الخطی که برایم فرستاد گذاشتمش.

پ.پ.ن: متاسفانه مدتی ست که لینک دادن به وبلاگ ها و سایت ها بگیرنگیر دارد برایم، یک وقت هایی می شود و یک وقت هایی هم نمی شود.

پ.پ.پ.ن: اگر دوستان دنبال دلیل عدمِ رعایت قواعد نگارشی مانند نیم فاصله در این نوشته ها می گردند معروض می دارم: "نمی شود که نمی شود!"