سلام. این روزها من نبودم، رفته بودم پی گرفتن یک نه... و چه خبرها که در نبودنِ من، بود شد!

یک- شیوا خانه ی تازه خرید. حالا دوتا دوتا خانه دارد برای راه انداختن مهمانهاش! مبارکش باشد

این هم آدرس خانه های قدیم و جدیدش: دست نوشته های شیوا پورنگ و  پاورقی‌  

دوم- رمان خوب و خواندنی «سیب‌ ترش» نوشته‌ی فرشته نوبخت به چاپ دوم رسید. مبارکش باشد.

سوم- گونتر گراس گفته: "کاش می‌توانستم به ایران بیایم و اسرائیل را عصبانی کنم"!!!


"همزاد"

رها فتاحي باز ههمزاد/ نشر ماهیم لطف کرده و نقد و نظرش در مورد یک رمان را برایم فرستاده. متن کامل را در "کافه 322" بخوانید

شخصیت معلّق، خواننده‌ی در تعلیق/ (شیوه‌های ایجاد تعلیق در رمان همزاد)

اگر بخواهیم تعلیق را در آثار برجسته بررسی کنیم، می‌بینیم که آن‌چه نویسندگان بزرگ در داستان‌های خود از آن استفاده کرده‌اند، تنها پیش کشیدن راز و قرار دادن مخاطب در مسیرِکشفِ رازِ سر به مهر نیست، بلکه چیزی بیش‌تر است، چیزی که می‌توان از آن به عنوان «تعلیقِ چندلایه» نام برد. «همزاد» دومین رمانِ داستایفسکی نیز از همین دسته‌ی دوم است. اثری که نویسنده‌ی آن، تنها مخاطب را با بهانه‌ی برداشتنِ مهر از سرِ راز به دنبال خود نمی‌کشد، بلکه قرار است مخاطب تا پایان داستان، پا به پای نویسنده، راوی و حتی شخصیت پیش برود و چه بسا تا مدت‌ها پس از پایان داستان، همچنان در تعلیق خلق شده بماند...

http://coffe-322.blogfa.com/post-95.aspx  "کافه 322"



نوشتن معجزه است، معجزه­ ای که خودِ نویسنده بیش ازدیگران نیازمند وقوع آن است!


کارگاهِ رمان‌نویسی

از اوایل شهریور کارگاه رمان‌نویسی‌یی را شروع خواهم کرد که در دوره‌ی اول آن (که ۷ جلسه خواهد بود) روی خلاصه‌های دوستان‌ شرکت کننده کار خواهیم کرد و سپس در دوره‌های هفت جلسه‌یی بعدی روی خود رمان‌هایی که شرکت‌کننده‌ها خواهند نوشت. این دوره‌ها آموزشی یا تئوریک نیست و فقط برای نوشتن رمان است. به همین دلیل فقط مناسب دوستانی است که تجربه‌ی زیادی در داستان‌نویسی (اعم از داستان کوتاه یا رمان) دارند. برای ثبت‌نام هم اولویت با کسانی است که کتاب‌هایی چاپ کرده باشند یا آماده‌ی انتشار داشته باشند...
متن کامل را در وبلاگ حسین سناپور بخوانید.
http://hosseinsanapour.blogfa.com/

«یک تکه از آسمان نقره‌کوب»


دوازدهم مرداد، صدمین زادروز محمد قاضی

گفتم: جناب دکتر، غمی از حرف نزدن نیست. من در کشوری زندگی می‌کنم که حرف زدن در آن ممنوع است. ببر!

محمد قاضی کُرد بود و زاده مهاباد. در دوازده مرداد ۱۲۹۲. کودکی را در قریه "ساغرلو" گذرانده بود و از هفت سالگی تا پایان دوره دبستان، مقیم مهاباد. بعد، ساکن تهران شده بود. از ۱۳۰۸ تا گرفتن دیپلم ادبی، تا فارغ‌التحصیلی از دانشکده حقوق قضایی در ۱۳۱۸، تا کار در وزارت دارایی، تا ازدواجش در ۱۳۲۲، و تا ابتلایش به سرطان حنجره در ۱۳۵۴ .در ۱۳۵۵ راهی اروپا شده بود برای عمل؛ هم در آنجا بود که فهمیده بود دیر شده و پزشک جراح ناچار است تارهای صوتی او را، آکنده از قارچ‌های سرطان بردارد.

"گفتم: جناب دکتر، غمی از حرف نزدن نیست. من در کشوری زندگی می‌کنم که حرف زدن در آن ممنوع است. ببر!"

و دوباره راهی تهران شده بود و به ناچار، بازنشسته از کار دولتی. اما روی به کانون پرورش کودکان و نوجوانان آورده بود در همان سال: آغاز کار ترجمه آثاری برای کودکان و نوجوانان، تا آمدن انقلاب و پاکسازی.
نخستین کتابش در عرصه ترجمه، «سناریوی دن‌کیشوت» است. (۱۳۱۶، انتشارات افشاری)؛ خود وی اما نخستین کارش را «کلود ولگرد» از ویکتور هوگو می‌خواند (۱۳۱۷، انتشارات افشاری) و آخرین کارش: «چهل روز موسی داغ» از فرانتز ورفل اتریشی است از شاهکارهای مسلم رمان تاریخی مدرن. (منتشر نشده( تنها ترجمه و مهارت قاضی در این عرصه که گاه پهلو به آفرینش می‌زند، نیست که او را به مثابه نمونه‌ای برجسته از مترجمان در تاریخ ادبیات ماندگار خواهد کرد؛ که همدوش با آن انتخاب دقیق نویسندگان و آثار آن‌ها و همچنین شناخت از نیاز هر مقطع زمانی و عرضه کاری به فراخور آن، قاضی را از بسیاری همکاران خود متمایز ساخته است. سروانتس و «دن کیشوت»، فلوبر و «مادام بواری»، فرانس و «جزیره پنگوئن‌ها»، پرل باک و «مادر»، اگزوپری و «شازده کوچولو»، سیلونه و «نان و شراب»، کازانتزاکیس و «آزادی یا مرگ»، بوکاچیو و «دکامرون» و آفرینندگان و آثاری دیگر بیانگر تلاش جان مترجمی عاشق است که به جرأت می‌توان گفت کمتر مترجمی به همپایگی‌اش رسیده...

منبع: فصل‌نامه ادبی سنگ/ داریوش کارگر

پ.ن: یادش گرامی، اولین بار با "نان و شراب" سیلونه پذیرایم شد...



مد و مه: داستانی از ادبیات دهه چهل

بخشی از داستان "از هیچ شروع شد" محمود طیاری

“دیله کن، دیله کن، حوصله کن. یک روز به اخلاص بیا در برما، گرکام روانشد وانگه گله کن.”

ما خندیدیم و مادر آن‎رویش بالا آمد. گفت: “ای تف بگور مرده‎ی اون باعث و بانی‎ که منو گیر تو دیوونه انداخت. آخه من چیم از اونای دیگه کمتر بود؟ شب، روز، صب، ظهر، همیشه‎ی خدا دعوا.” و به دیوار تف کرد: “پوسیدم.”

بابام گفت: “همون! تو از اون اولشم پوسیده بودی. تازه‎م مجبور نیستی که بمونی زن! پاشو برو. برو خونه کس و کارات.”

مادر گفت: “ای عفریت!”

و بابام، فرزی پاشد که بزندش. ما سرهامان بالا رفت؛ و او دوباره روی زانوهایش‎ نشست. آبجی‎ام برای من قاتق ریخت. و من زیر چشمی می‎‎دیدمش که می‎‎لرزید؛ و غصه‎ش بود.

مادر گفت: “آتیش از گورشون در بیاد.” و مشغول شد.

بابام گفت: “بذار مرده‎ها ساکت بخوابن زن! اینقدر اونارو نجنبون!”

مادر گفت: “تو چی؟ تو می‎ذاری؟”

بابام گفت: “من بهر چی بدترم می‎‎خندم که نمیذارم.”

مادر گفت: “پس دیگه چی می‎‎گی؟”

بابام به دیگ پلو نگاه کرد. پی بهانه می‎‎گشت. گفت: “می‎گم این قدر کفران نعمت‎ نکن. مگه اینجا گاو بستن که اینهمه برنج می‎ذاری؟ و اللّه زن! خدا اینم از دست‎مون‎ می‎‎گره‎ها. . .”

مادر گفت: “خبه خبه. خدا چشم داره، همه چیز و می‎‎بینه. می‎‎بینه که ما چند نفر تو این دخمه چی داریم از دس تو می‎‎کشیم. حالا خوب شد که اون بیچاره گذاشت رفت پی‎ خدمتشو از دس تو یه نفر خلاص شد. واجب نبود که مرد! مرده‎شور اون کمر پائین تو نبره‎ که ما رو عبد و اسیر تو کرد.”

ما گفتیم: “شام سرد شد.”

و بابام گفت: “کوفت بشه. از دو لوله دماغتون بریزه این نونی رو که از من می‎‎خورید و اینطورم ناشکری می‎‎کنید.”

مادر گفت: “هاه؟ چی. . شکر، حالا تو هیچ جای شکرشم گذاشتی؟ تو یه تیکه نونو با خون تو گلومون می‎‎کنی.”

بابام گفت: “همونوا گه یه شب نیارم همه‎تون از گشنگی می‎میرین.”

ما گفتیم: “مادر! بابا!”

بابام گفت: “لال شید!”

محمود طیاری – آرش شماره ۷- ۱۳۴۲

«تریو تهران»

مد و مه:

گفت‌وگو با رضیه انصاری، نویسنده رمان «تریو تهران»

«تریو» قطعه ای موسیقی است که برای سه ساز نوشته می شود، مثل کوارتت که برای چهار ساز یا دوئت که برای دو ساز درنظر گرفته می شود. از آن جا که این رمان در سه بستر تاریخی شهر تهران و با محوری مشابه و درخور حال و هوای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن دوره روی می دهد، نامش را «تریو تهران» گذاشتم، یا همان سه گانه – تریلوژی.

121-12.JPG

...کافی است برنگردی به عقب. به روزهایی که رفته. شب‌هایی که رفته. و گذشته‌‌ای‌ که گذشته. به خودت بگویی گذشته پشت سر است. پشت سر سنگ می‌کند. باید روت به جلو باشد. آنی که سرت را برگردانی، همان‌طور که نیم تنه‌ات گشته به سمتی و بینی و لب‌ها در امتداد شانه‌ قرار گرفته‌اند، همانطور که پاها رو به جلو هستند هنوز و دست‌ها تو هوا کمانک کوچکی درست کرده‌اند و سرگردانند، سنگ می‌شوی. مجسمانه می‌شوی. یا دست بالاش چیزی شبیه مینیاتورها. که پرسپکتیو و عمق میدان ندارند، بُعد ندارند، حجمشان چیناچین شال و دستار و دامنشان است، اثیری اند، مستانه و سرخوشند، که لبخندی و اخمی توامان دارند. آن وقت باید باقی عمر را همین‌طور سر کنی: با نیم نگاهی به عقب و نیم نگاهی به جلو. با تنی موج‌دار و بی‌قرار و به‌هر‌سو. با خاطره‌هایی که پاپی‌ات شده‌اند. به هر طرف که بروی و هر‌جور که بایستی شناور مانده‌ای در هوای رفته‌ها و نیامده‌ها. میان بخت خواب و بیدار...

پ.ن: متن کامل مصاحبه را در سایت ادبی "مد و مه" بخوانید.

http://www.madomeh.com/1392/02/16/098765-2/


با تبریک به فرشته نوبخت

"سیب ترش" به چاپ دوم رسید.

نقد شیوا پورنگ بر رمان "سیب ترش" که در تجربه بیست و یکم منتشر شد

سيب ترش

سیبِ تُرش با طعمِ جوهر

...طرح و پیرنگ داستان قدرتمند، و تکنیکی که نویسنده برای بیان اثرش در پیش گرفته، مدرن است و این مهم، جذابیتی دوچندان به داستان می‎بخشد. زبان در داستان سیب ترش پرکشش و تمیز است.  هیچ قسمتی در آن به سکته‎ی زبانی یا عدم هم‌خوانی کلمه‌ای بر نمی‌خوریم و با توجه به شناختی که از نگارش فرشته نوبخت داریم دور از انتظار نیست که زبان در اثرش عنصر برجسته‌ای باشد و تاجی درخشان، که بر فراز اثر می‌درخشد...

داستان سیب ترش داستان عشق، خیانت، مکافات و انتقام است. عناصر در چینشی ماهرانه از کلمات که زبان داستان را شکل می‌دهند در بخش اول از زاویه‌‌ی دید اول شخص و البته دو قهرمان بین زمان‌ها و نامه‌ها در رفت‌ وآمد است.  در بخش دوم که نوشتن نام دارد و به نوعی شاید ادای دین نویسنده به عشقش به نوشتن است،  زاویه‌ی دید عوض می‌شود و دیگر ما با یک راوی اول شخص طرف نیستیم و زاویه‌ی دانای کل روایت متن را به عهده گرفته است و اتفاقا این از ویژگی رمان فرشته نوبخت است که باعث برجستگی کار می‌شود. تاریخِ داستان، معاصر است و نویسنده هوشیارانه ابعادی از اجتماع و آن‌چه که در سال‌های اخیر از لحاظ سیاسی و اجتماعی به جامعه‌ی جوان و دانشگاهی گذشته است را به تصویر می‌کشد.

بنابراین داستان دارای ابعاد متفاوتی ا‏ست. موقعیت محور نیز هست و آدم‌ها را در موقعیت‌هایی که در آن گرفتارند، تجزیه تحلیل می‌کند و شخصیت‌‌شان را به خواننده به تدریج می‌نمایاند...

متن کامل را در وب‌ نوشته‌های فرشته نوبخت بخوانید.

"رمانی که نباید نخواند!"


"گلف روی باروت" آیدا مرادی آهنی، رمانی که نباید نخواندش!


نقد «یعقوب یسنا»، استاد دانشگاه ابوریحان البیرونی افغانستان درباره‌ی «گُلف روی باروت»

...جهان شناخی رمان های ایرانی، بنا به فضاها و باورهای اساطیری، وَ درکل، فرهنگ شرقی؛ قصه- رمان استند. رمان های صادق هدایت، گلشیری، دولت آبادی، و… فضا وَ کرکترهای نمادین دارند، که این کرکترهای نمادین، بیشتر نهادینه گی الگوِ اساطیری خیر و شر ایرانی (که استوار بر تقابل دوگانه ی هستی شناسانه است) می باشد. شخصیت ها، آرمانی و اخلاقی ارایه شده است؛ یا نماد شر اند یا هم نماد خیر؛ که این نمادین بودن شخصیت ها در بوف کور، بیشتر از هر رمان ایرانی، بازتاب یافته است. شخصیت های بوف کور هم زنان اش وَ هم مردان اش، نمی توانند شخص محض انسانی باشند، بیشتر مفاهیم اساطیرِ آرمانیِ کهن الگوگراینه استند که در شخصیت ها نمادین شده اند؛ این نمادین شده گی کهن الگوها در ادبیات همیشه حضور داشته است؛ از تحول اسطوره به حماسه، وَ از تحول حماسه به رمانس، وَ از تحول رمانس به رمان؛ اگه دقت شود قابل مشاهده است که چطو کهن الگوهای اساطیری توانسته اند خودشان را در شخصیت های حماسی و رمانس و رمان، متحول کنند...

متن کامل را در وبلاگ آیدار مرادی آهنی بخوانید:

http://aidamoradiahani.com/?p=1031


سرمان سلامت!

محمود استادمحمد

خالق نمایشنامه‌های ماندگاری همچون «آسید کاظم»، «شب بیست‌ویکم»، «سرای رنج و شکنج»، «دیوان تئاترال» هم رفت.

ایسنا نوشته: این هنرمند مدت‌ها با بیماری سرطان کبد مبارزه کرد. به دلیل شرایط نابسامان دارو، او در مدت یک ماه گذشته نتوانسته بود داروی بیماری‌اش را مصرف کند...

9-357.jpg

سرمان سلامت!