نگاهى اجمالى به چند واژه ادبیات داستانى
نگاهى اجمالى به چند واژه ادبیات داستانى
فتح الله بی نیاز
"فقط یك چیز را به خاطر داشته باشیم: داستان (FICTION) یعنى دروغ. اگر گزارش بهتمامى راست و واقعى است، از آنجا تخیل وارد متن داستان مىشود، پس كل آن به قول نیچه یعنى دروغ حتى اگر از الگوهاى واقعى برداشت شده باشد."
1- گروتسك (Grotesqe):
در ادبیات، سبك گروتسك گونهاى هنجارگریزى و تحریف ساختمند و هدفمند است. از نظر
ولفگانگ كایزر وجه عمده گروتسك هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنكه از نظر
میخائیل باختین جنبه غالب گروتسك به خندهاى مربوط مىشود كه خصلت هنجارگریزانه
دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند كه گروتسك هر آن چیز تحریفشده، غیرعادى و غریب و
زشت را شامل مىشود كه از بستر معمول روایت انحراف یافته است. حضور امر گروتسك،
معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى كل هستى - از جمله زمان و مكان و
كیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. سبك گروتسك از این منظر،
آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترك
بشریت همراه با پایانى فاجعهآمیز، و كمدى بهمعناى پرداخت مضامین گذرا، نهچندان
مشترك و مسائل عادى بهطرزى شوخ و سرزنده با پایانى كه اگر خوش نباشد، فاجعهآمیز
هم نیست. در بخشهاى گروتسك یك داستان خواننده از یكطرف با تراژدى و آینده
احتمالاً فاجعهآمیز موقعیت شخصیت روبهرو است و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و
شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژههایى همچون مضحك و طنزآمیز، غیرطبیعى و
غریب توصیف مىشود. از این منظر، گروتسك خواننده را به ریشخند وامىدارد، اما هدفش
خنداندن او نیست، بلكه ایجاد انزجار و چندش است. اما همین موقعیت از دیدگاه شخصیت
داستانى با واژههایى همچون تلخ، دردناك و چهبسا گرایش به نیستى و خودكشى، تا حدى
رعبانگیز است. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى كه از قبل وجود داشته است،
و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناك و آشفته شخصیت داستان، قابلیت
دوگانه یعنى «خندهآور و ترسناك » عنصر گروتسك را به رخ ما مىكشد. یعنى اینجا،
شخصیت و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى كاملاً متضاداند: ترس و چندش و
خنده تهى از شوق. گروتسك فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلكه مىخواهد
مفهوم سومى را هم افاده كند: این مفهوم كه در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در
ذهن بیشتر خوانندهها دچار «غیاب» مىشود. این مفهوم، خصلت ناهماهنگى است. منظور
از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یكپارچگى عناصر
ناهمگون و ناجور است كه خود این امر گونهاى نابهنجارى است. البته در اینجا افراط
و اغراق هم دخالت داده شدهاند، اما نه از نوعى كه در كاریكاتور مىشناسیم. گروتسك
خواننده را به ریشخند وامىدارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلكه ایجاد انزجار و
چندش است. از این لحاظ، با طنز هم تفاوت دارد. نكته مهم دیگر اینكه تأثیر گروتسك
كه از طریق ضربهاى ناگهانى شكل مىگیرد و نتیجهاى در حد پرخاشگرى و از
خودبیگانگى دارد، اما این تأثیر از نوع «پوچگرایى» و «نیستانگارى» نیست.
خواننده، بعد از پوچ بودن غرابتِ چیزى كه مىخواند، ممكن است، بقیه محتوى اثر را
نیز «پوچ» بداند و چهبسا آن را معناى دومى تلقى كند كه در ناخودآگاه نویسنده شكل
گرفته بود، اما چنین نیست. گروتسك همواره در حد یك احساس یا حالت گذراى ذهنى رخ
مىدهد؛ درحالىكه پوچگرایى و نیستانگارى، امرى است كه در «مضمون» اتفاق مىافتد
و از دل ِ ماهیت داستان و شخصیتهایش زاییده مىشود. گروتسك بهرغم ماهیت افراط و
اغراقآمیزش، به هر حال در چهارچوب واقعگرایى قرار موجودیت مىیابد، هر چند آنچه
«واقعى» و «انسانى» است، بهسرعت و بهدقت براى شخصیتهاى داستانى و خوانندهها،
تعیین هویت نمىشود و معنا پیدا نمىكند.
2- کارکاتور(Caricature):
خصوصیات مشخص و معینى را بهشكلى مسخره و اغراقآمیز جلوه مىدهد. در كاریكاتور عناصر
متضاد و ناهمگون باهم تركیب نمىشوند و عناصر ناجور در قلمرو یكدیگر حضور
نمىیابند. براى مثال عناصر ترس و چندش از یك سو و خنده از سوى دیگر در مقابل
خواننده قرار نمىگیرد.
3 – طنز (Sarire)
طیف وسیعى از طعنه و كنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مىگیرد. طنز وانمود
مىكند كه در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما
درواقع خنده، وسیلهاى براى بیان ضعفها، كمبودها، ناهماهنگىها و درنتیجه
آگاهكردن خواننده به پستىها، شرارتها و تبهكارىهاست. طنز چخوف و گوگول شما را
مىخنداند، ولى خندهاى كه گروتسك بر لبهاى شما مىنشاند، تلخ و شیطانصفتانهاى
است بر نابودى بشر.
4 نظیره سازی طنزآمیز (Burlesque)
یا مضحكه: در برلسك شخصیتها، آداب و رسوم، عادتها و باورها از طریق تقلید مورد
تمسخر قرار مىگیرند. خصلت اساسى برلسك عدم هماهنگى و تناسب بین موضوع مطرحشده و
سبك بیان آن است؛ بهاین شكل كه موضوعى عوامانه بهصورت جدى یا موضوعى تمسخرآمیز
بهشكل جدى ارائه مىشود. براى مثال موضوع روزمره «سلام از كوچكترهاست» در متنى
جدى به ادارهاى كشیده شود كه دربان و آبدارچى مسنتر از رئیساند و این دو فرد
مسنتر بهشكلى خیلى جدى چنین تقاضایى از رئیس خود داشته باشند (و لاتهاى داستان
داشآكل به زبان فخیم حرف بزنند(High Burlesque)) یا برعكس، موضوع جدى
گرسنه بودن یك فقیر به دزدى علنى و حق بهجانب غذا از سوى یك شخص نیكوكار و پولدار
منجر شود یا شخصیتهاى حماسههاى یونان به زبان عشقلاتى حرف بزنند.(low Burlesque)
5- امر وجشت (Horror):
در تراژدى، ترس ِ ناشى از دیدن، مثلاً ترس ناشى از ظاهر شدن چشمخانههاى بىچشم
«امیر گلاستر» در نمایشنامه شاهلیر یا دستهاى خونین مكبث و لیدى مكبث در
نمایشنامه «مكبث» از ژرفاى شخصیتها و واقعههاى بنیادین مرتبط با آنها سرچشمه
مىگیرد. ترس و وحشت گروتسك با «جنایت توأم با چندش» مثلاً درآوردن چشم گربه در
داستان «گربه سیاه» اثر ادگار آلنپو با امر وحشت تفاوت دارد. یا جنایت معمولى
ادبیات مانند جنایتهاى كُنت دراكولا در داستانى بههمین نام نوشته برام استوكر به
دلیل نوع ویژه آن گونهاى امر وحشت است.
6- موقعیت کنایی ترسناک (Horror
type irony of situation) بیانگر آن وضعیتى است
خواننده را نه بهشكل واقعى بلكه بهصورت كنایى دستخوش ترس مىكند. مثلاً در
داستان «فقط اصلاح، همین و بس» اثر هرناندو تلىنث چنین مىآید: سروان تورس ِ
چشمبسته و غیرمسلح، كه به او گفتهاند سلمانى قصد كشتنش را دارد، آرام زیر دست او
مىنشیند ولى سلمانى تیغ در دست مثل بید مىلرزد. كه درواقع خواننده با تعلیقى
هراسناك روبهرو است و نمىداند هر لحظه چه اتفاقى ممكن است پیش بیاید.
7 – مرگینگی (Macabre):
یا مرگمحورى كه مرگمدارى هم گفته مىشود و از رقص مردگان گرفته شده است و در
اساس خاستگاهى عربى دارد، وحشت توأم با مضحكه را بهنمایش مىگذارد. امرى است
خوفناك و در عینحال مسخره؛ اما جنبه هراسناكىاش بر هزل و مسخرگىاش غالب است.
مسخرگى و مضحكهگرى در مرگینگى فقط خصوصیت گیجكنندگى ندارد، بلكه اساساً براى
تعمیق و تشدید ترس و چندش است؛ چون ناگفته پیداست كه تهرنگى از مضحكه نامأنوس و
غیرعادى حساسیت انسان را نسبت به هراس و انزجار شدت مىبخشد. مثلاً اگر در جایى
بخوانیم كه خلافكارها آنقدر به قربانى خود (كه انسان همیشه گرسنهاى بود) چلوكباب
و بستنى و نوشابه خوراندند كه مُرد، احساس قوىتر، ماندگارتر، و تفكربرانگیزترى
داریم تا اینكه بشنویم او را با یك گلوله كشتند. در این مقایسه بههمین حد بسنده
مىكنیم.
8 – داستان های تخیلی (Fantasy):
در این نوع داستانها مواد خام، معمولاً سحر و جادو است كه فاقد پشتوانه علمى،
استدلال و ضمانت اجرایى است. پس انحراف آشكار از قوانین طبیعى است. تخیل در این
نوع داستانها، اساساً براى سرگرم كردن خواننده است. مثلاً در این داستانها یكى
از شخصیتها، فلان انگشتر را به انگشت كند، و با نگاه كردن به یك تیرآهن مىتواند
آن را تبدیل به الماس یا گاز كلر كند؛ كه چنین چیزى در داستانهاى علمى - تخیلى
(كه بعداً به آن مىپردازیم) جایى ندارد؛ زیرا آهن و الماس (كربن خالص) و گاز كلر
داراى اتمها، عدد اتمى، جرم مولكولى و ... مخصوص به خود هستند. یا پرواز
ساختمانها و آدمها با خواندن فلان جمله(وِرد) محال است، مگر آنكه این
ساختمانها موتورى داشته باشند كه مؤلفه قائم نیروى آن از نیروى جاذبه زمینى بیشتر
باشد. داستانهاى «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس كارول و «شازده كوچولو» نوشته
آنتوان دوسنت اگزوپرى از این نمونهاند. در این داستانها، شخصیتها، مكانها،
حوادث و اشیائى وجود دارند كه در دنیاى انسانى ما واقعى و پذیرفتنى نیستند؛ زیرا
قبول واقعیت آنها، بهمعنى نفى قوانین مسلم و عینى طبیعى (فیزیك، شیمى، زیستشناسى
و...) و حتى انكار ماده و وجوه آن یعنى زمان و مكان است. نكته مهم اینكه در
داستانهاى تخیلى، هیچچیز واقعى نیست و همهچیز در تخیل وجود دارد، درحالىكه در
رئالیسم جادویى كه كمى بعد به آن مىپردازیم، داستان ریشه در واقعیت دارد. ذكر این
نكته نیز مهم است كه فانتزى تا زمانى معنى دارد كه تردیدى در میان باشد. تردید در
این راستا، فقط در زمان حال مىگنجد؛ و هم براى شخصیت داستان و هم براى خواننده
وجود دارد. به این ترتیب كه هر دو باید تصمیم بگیرند كه آنچه درك مىكنند، از
واقعیت عام سرچشمه مىگیرد یا نه. در پایان داستان، دستكم خواننده به این تصمیم
مىرسد كه راه حلى پیدا كند و به اتكاى آن از فانتزى خارج شود.
9- داستان های علمی – تخیلی (Science Fiction): ژرفساخت این داستانها
جمله معروف ارسطو است كه مىگوید «غیرممكن محتمل از ممكنِ غیرمحتمل بهتر است.» در
داستانهاى علمى-تخیلى تفكر از واقعیت شروع مىكند و پس از بهرهبردارى از تخیل و
عالم خیال، بار دیگر به واقعیت - منتها در ترازى دیگر- مىرسد. مثلاً اگر قرار است
یك نفر جملهاى بگوید و ساختمانى پرواز كند، ساختمان داراى گیرندهاى است كه آن
جمله را مىگیرد، سپس آن را (Decode) مىكند، آنگاه بهكمك یك رله یا مودولاتور یك
(Signal)
صادر مىكند، دستگاه فرستنده مخابراتى بهنوبه خود یك پالس را ارسال مىكند تا به
سیستم كنترل اتوماتیك یك راهانداز (Starter) برسد و این راهانداز، بهنوبه خود بهطور
اتوماتیك، موتورى را بهكار مىاندازد كه مؤلفه قائم نیروى آن از نیروى جاذبه زمین
بیشتر است. همانطور كه مىبینید در اینجا تخیل اساساً براى طرح و بحث درباره
مسائل علمى، اجتماعى، فرهنگى و انسانى است؛ بههمین دلیل، ماجراها و رخدادها جنبه
علمى دارند و از نظر علمى «موجهاند» و با همین «توجیه» هم از داستانهاى خیالى
متمایز مىشوند. بهبیان دیگر یك «دگرگونى» (Otherness) به داستان اضافه شده است؛
یعنى چیزى كه در داستانهاى معمولى وجود ندارد. اما در داستانهاى فانتزى تخیل
بهرغم شروع از واقعیت و تكیه بر آن، بهگونهاى نیست كه نویسنده خود را موظف
بداند كه دوباره به عالم واقع برگردد. یكى از مهمترین عناصر یك داستان
علمى-تخیلى، مكان آن است؛ چیزى كه در شرایط معمول قابل دسترسى نیست و فقط با پذیرش
چند پیشفرض، نمىتوان حضور در آن را پذیرفت. مثلاً اگر فیلم »سفر معجزهآسا« را
دیده باشید، انسانها تا حد باكترى كوچك مىشوند تا بتوانند در مسیر جریان خون به
مغز دانشمندى وارد شوند و آسیب وارده به مغز او را برطرف كنند. یا«اولین انسانها
در ماه» اثر هربرت جرج ولز كه در زمان خودش كسى نمىتوانست باور كند كه مىشود به
سیاره ماه سفر كرد. در حوزه داستانهاى علمى - تخیلى مىتوان به آثار ژول ورن
(بیست هزار فرسنگ زیر دریا، جزیره اسرارآمیز، دور دنیا در هشتاد روز، سفر به مركز
زمین، از زمین تا كره ماه) و هربرت جرج ولز (ماشین زمان، مرد نامرئى، جنگ دنیاها،
اولین انسان در كره ماه، ملاقات عجیب، جزیره دكتر مورو) و ایزاك آسیموف (سفر
معجزهآسا، بنیاد، بنیاد و امپراتورى، بنیاد دوم) و آرتور سى.كلارك (پایان كودكى و
راز كیهان، اودیسه فضایى 2001) و جیمز گراهام بالارد (ساحل پایانه، نمایشگاه مخوف)
رى براردبورى (ملخهاى نقرهاى، سیبهاى زرین خورشید، مرد آراسته، فارنهایت 451)
نام برد.
10 – داستان های سیبرپانک (Cyberpunk): سییبرنتیك (Cybernetics) علم اداره و رهبرى
سیستمها و در سطح محدودترى، تبیینكننده روابط انسانها و ماشینها و نیز مناسبات
ماشینها با یكدیگر است. این نظریه در سال 1948 بهوسیله نوربرت وینر پایهگذارى
شد. داستان سیبرپانك، داستانى علمى/تخیلى و صد البته پستمدرنیستى است كه به علوم
كامپیوتر مربوط مىشود؛ داستانى كه در آن كامپیوترها «هستى» و «جهان» خود را
دارند، بهعنوان تجهیزات كشفِ ماهیت انسانها فعالیت مىكنند، با یكدیگر «پیوند»
دارند؛ شبیه روابط عاطفى و شهروندى خودمان، حتى براى هم قصه مىگویند و درددل
مىكنند و عاشق مىشوند. پس باید كامپیوترها هم مكانى (یا دنیایى) غیر از آنچه كه
ما مىبینیم، براى خود داشته باشند. به این مكان Cyber Space مىگویند، یعنى جایى كه
اطلاعات الكترونیكى و دیجیتالى در آن قرار مىگیرد. این مقوله بهویژه از زمانى كه
رمان «نورومانسر» اثر ویلیام گیبسون در سال 1984 منتشر شد، در مقیاس وسیع بر سر
زبانها افتاد و گرچه در آغاز بهمفهوم ارائه گرافیكى دادههاى استخراجشده در
دنیاى ما انسانها بود، اما بهتدریج معناى عصر ارتباط و اتصال مغزها و
كامپیوترها، اقلیمهاى متنوع كامپیوترى، عصر انتقال خودبهخودى و پنهانناپذیرى
اطلاعات و فضاى پیچیده حاصل از شبكههاى متنوع كامپیوترى بهخود گرفت و به ماتریكس
(Matrix)
مشهور شد كه به احتمال قریب بهیقین فیلمى بههمین نام با فیلمنامه و كارگردانى
واچوفسكى (دو برادر) را دیده یا وصفش را شنیدهاید. این فضا، انعكاس شبكه
جهانشمول نادیدنى و غیرقابلمهارى از خطوط ارتباطى فرد با كامپیوتر؛ فرد و فرد؛
كامپیوتر و كامپیوتر؛ كامپیوتر و كل اینها با «جهانهاى» دیگر، مثلاً جهان خارج از
كره زمین و حتى منظومه شمسى است.
11- داستان های ارواح و اشباح (Ghost Story): در این نوع داستانها
بستر داستان كاملاً رئال و واقعى است، با حضور روح و شبح یا تصور و توهمى از آن یا
حتى امر خودساختهاى كه به جهان ارواح نسبت داده مىشود، داستان به این ژانر منتسب
مىشود. فیلم «بیمار روانى» از ساختههاى هیچكاك و داستانهاى «چرخش پیچ» نوشته
هنرى جیمز، «ونوس ایل» اثر پروسپر مریمه و تمام داستانهایى كه بهنوعى به ارواح و
اشباح و جنها مربوط مىشوند، در همین مقوله ترازبندى مىشوند. اما فیلمنامه فیلم
«روح یا Ghost »
به كارگردانى جرى زوكر محصول 1990 كه طى آن سام بهدست ولگرد اجیرشدهاى به نام
لوپز كشته مىشود و این ولگرد از سوى دوست سام یعنى كارل استخدام شده بود، به این
مقوله تعلق ندارد و جزو داستانهاى تخیلى یا ماوراءطبیعى است؛ چون روح سام مرتب
مىآید و مىرود و نقش اصلى را دارد. شما اگر چرخش پیچ را بخوانید، مىبینید فضا
كاملاً واقعى است، حال آنكه فیلمنامه بروس جوئل روبین در فیلم یادشده، خصلت
خیالى یافته است.
12-داستان های اغراق آمیز(Hyperbolic Story = Tall) در این داستانها یك موضوع
خاص از واقعیت عینى، مثلاً یك رویداد یا وجهى از شخصیت یا بخشى از مكان و زمان،
بهشكل اغراقآمیزى برجسته مىشود و كل داستان را تحت سیطره خود قرار مىدهد.
اغراق این داستانها در حد اغراق داستانهاى شگفت و رئالیسم جادوئى نیست، اما از
اغراقهاى داستانهاى عادى فراتر مىرود؛ طورىكه عجیب و غریب یا بهشدت غیرمحتمل
و چهبسا دروغ بهنظر رسد. براى مثال مادرى كه چهل سال شبانه روز قاب عكس پسر جوان
و ناكامش را در خواب و بیدارى در آغوش مىگیرد و از خود دور نمىكند. گاه نیز در
داستانهاى تخیلى هم این نوع اغراق به كار مىرود. براى نمونه در سفرهاىهاى
«بارون مونشاوزن» نوشته راسپیه، اسبى دونیمه مىشود، اما پس از خوردن آب از یك
چشمه به حالت عادى در مىآید. داستانهاى «ساده دل» و « كاندید» را هم به دلایلى
جزو این نوع داستانها مىدانند، اما به لحاظ خصلت، آنها را جزو داستانهاى خیالى
مىدانند. نمونه كلاسیك موفق این داستانها، «پانتا گروئل» و «گارگانتوا» نوشته
رابله است و نمونه روایى مدرنیستى آن «یك گل سرخ براى امیلى» اثر فاكنر است كه
امیلى سالهاى سال جسد معشوق جفاپیشهاش را در خانه نگهداشته بود. در آمریكا
نویسندگانى همچون مارك تواین، جیمز تربر، ویلیام سارویان و حتى اُ هنرى كارهاى
دلنشینى در این عرصه ارائه دادهاند. براى نمونه داستان «قورباغه جهنده مشهور
ناحیه كالاروس» نوشته مارك تواین. شمارى از داستانهاى اتوپیائى از منظر گزاف و
گزافه جزو داستانهاى اغراقآمیز محسوب مىشوند؛ مانند «ما» اثر یوگنى زامیاتین،
«دنیاى قشنگ نو» اثر آلدوس هاكسلى، « 1984 » نوشته جرج اُرول، «نامیرا» نوشته
كریستوفر فرانك. اما همین داستانها از منظرى دیگر در ردیف آثار تخیلى یا
علمى-تخیلى یا شگفت یا خیالى یا شگرف هم مىتوانند تلقى گردند.
اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم، مىبینیم نهتنها آثارى همچون «ادیسه» اثر هومر و
«تاریخ طبیعى» نوشته پلینى در قرن اول میلادى و «گفتگوها» اثر لوسیان در قرن دوم
میلادى، بهرهاى از داستان اغراقآمیز بردهاند، بلكه در ادبیات شفاهى اقوام و ملل
نمونههاى بیشمارى مىتوان از این نوع داستانها وجود دارد.
13- داستان های خیالی (Conte):
در این داستانها بار فلسفى [پنهان] اثر بسى بیشتر از حجم روایت و میزان و شدت
كنشها و رویدادها است. چهبسا كل داستان در فضاى واقعى باشد؛ مانند «كاندید»
نوشته ولتر كه شخصیت اول سفرهاى دور و درازى مىكند و البته ما مىفهمیم كه در این
مورد نویسنده از تخیلش استفاده كرده است و این گشت و گذار به این سادگىها نیست.
اغراق، براى نمونه در حجم حوادث، از جمله مؤلفههاى این ژانر است. در داستان
«سادهدل» اثر ولتر نیز همهچیز در واقعیتِ ملموس اتفاق مىافتد. در اینجا اغراق
«در سادگى بیش از حد و قدرت درك و فرزانگى فراتر از حد معمول» یك بومى نمود داده
مىشود. اعتبار فلسفى این اثر هنوز هم مورد بحث است. اما در رمان هجوآمیز «سفرهاى
گالیور» اثر جاناتان سویفت ایرلندى، كه آن را جزو داستانهاى تخیلى هم مىآورند،
اغراق از حد و مرز واقعى فراتر مىرود و قصه وارد فضائى خیالى مىشود؛ مثلاً
دنیایى كه آدمهایش یا غول پیكرند یا كوتوله. تمام این تمهیدات براى این است كه
كمبودها و كاستىها و بهطور كلى شرارتهاى جامعه بشرى نشان داده شود. حدود دویست
سال پس از انتشار این اثر، هنوز تفسیرها، تأویلها و تعبیرهاى فلسفى و اجتماعى روى
آن ادامه دارد و این نشان از بار معنایى اثر دارد.
اما این نوع داستانها بیشتر ساختار حكایت دارند؛ مثل رمانسها و حكایتهاى فارسى
خودمان؛ تا ساختار رمان جدید یعنى آثارى از دونكیشوت به بعد. خواننده وقتى چنین
داستانى، براى نمونه «راسلاس» نوشته جانسون را مىخواند، گویى دارد داستان «حسین
كُرد» یا «امیرارسلان» را مىخواند نه یك اثر مبتنى بر ساختار پلات و ساختار
داستانى متعارف را. افسانههاى لافونتن بیشتر از دیگر آثار چنین خصلتى را جلو
مىبخشند. ناگفته نماند كه بیشتر موارد، داستان خیالى خصلت تمثیلى و اخلاقى دارد،
و ضمن برخوردارى از نوعى رؤیاپردازى، از حالتى طنزآمیز و تمسخر هم برخوردار است.
از حیث حجم داستان خیالى كمتر از رمان است.
14 –داستان های شگرف یا تو در تو (Fabulation): در این داستانها نویسنده
بازنمایى واقعیت مثلاً فضا یا برخورد دو شخصیت را چنان پیچیده مىكند یا بار
ناگفتههایش را وزانت مىبخشد و یا یك موضوع ساده را با دشوارى روایت مىكند كه
دالان تو در تویى از حقیقت و دروغ و دهلیز تاریكى از واقعیت و امكان و احتمال پدید
مىآید كه تشخیص آنها بهسادگى میسر نیست؛ هر چند تمام جهان داستان واقعى باشد.
نقلقولكنندگان یا راوىها هم قابلاعتماد و غیرقابلاعتماد هستند، اما از هر دو
هم دروغ مىشنویم و هم راست، بدون اینكه راست مصادق صداقت باشد و دروغ مصادق
عدمصداقت. در این داستانها فلان شخصیت پس از شش ساعت حركت با اتومبیل یا مترو و
یا پاى پیاده مىبیند به جاى اول برگشته است یا پس از دو ساعت خیابانگردى متوجه
مىشود كه فقط بهاندازه طول یك بنبست ده مترى از نقطه شروع دور شده است. گاهى
نویسنده هفت هشت بار اتاقى را براى خواننده توصیف مىكند، اما هیچیك از این
توصیفها در یك جمله با هم مشترك نیستند. هر بار به شىء، مثلاً پرده یا پنجره یا
طاقچه یا تابلوئى اشاره مىشود كه بار پیش حرفى از آن گفته نشده بود. گاهى با
اشارهاى مختصر به یك رویداد یا شىء آتش اشتیاق خواننده را دامن مىزند، اما چیز
چندانى از این مطلب نمىگوید و آن را چندیدن صفحه بعد مىآورد. زمانى هم با برش
ناگهانى یك رخداد سراغ رخداد دیگرى مىرود. براى نمونه در صفحه 50 شخصى به مخاطبش
مىگوید «قرار است اتومبیلى بیاید دنبالم.» و در صفحه 250 مخاطبش مىگوید:«اتومبیل
پایین منتظر است.» یا در صفحه 200 خانمى مىخواهد به پلیس تلفن كند كه «خوشبختانه
فرد مورد نظرمان زنده است.» اما كار پیش مىآید و این تلفن در صفحه 300 زده مىشود
و خبر خوش هم داده مىشود، اما زمانى كه فرد مورد نظر به قتل رسیده است. در ضمن در
این نوع داستانها همهچیز با شك و تردید همراه است: «رفته مسافرت. ممكن هم هست نرفته
باشد، شاید هم اصلاً به اینجا نیامده باشد.» یا «صاحب این خانه اسمش سیامك بود،
ولى نه اسمش فرشاد بود یا یك چیز دیگر. خیلى وقت است كه مریض شده و افتاده توى
بستر، شاید هم مریض نیست و ترجیح مىدهد مردم خیال كنند مریض است.» در داستان شگرف
از این نوع رویكردها زیاد دیده مىشود و گاه مرز تمام شخصیتها به دلیل نوع رفتار
و گفتارشان، حتى راوى و خواننده و خود نویسنده درهم مىآمیزد.
داستانهاى رمان نو، از جمله «پاككنها» و «جن» و «حسادت» و «درهزار تو» نوشته
آلن روب گرىیه و «جاده فلاندر» نوشته كلود سیمون نمونههایى از این نوع داستانها
هستند.
15 – داستان های شگفت (Marvellous
Story): در این داستانها، چه در تاریخ حال باشد و
چه گذشته، حتى زمان مربوط به اسطورهها، اگر هم حجم امر خیالى چندان نباشد، وزن و
توان آن در حدى است كه واقعیت را تحتالشعاع قرار مىدهد. در واقع همه محورها و
خردهروایتها زیر پوشش این امر كاملاً خیالى قرار مىگیرند، حتى اگر ارتباط
تنگاتنگى با آن نداشته باشند. براى نمونه زندگى بخشیدن به اعضاى مردهها در رمان
«فرانكنشتین» از مرى شلى دیگر رویدادها و كنشها را نقش درجه دو مىبخشد. از
نمونههاى دیگر این داستانها، مىتوان به «ماه گرفتگى» و «دختر راپاچینى» نوشته
ناتانیل هاثورن، «عدسىهاى الماسى» اثر فیتز جیمز اوبریان، «مرده عاشق» نوشته
تئوفیل گوتیه و «ارباب حلقهها» اثر تالكین اشاره كرد. این ژانر به «فوقطبیعى
پذیرفتهشده» نیز شهرت یافته است؛ چون به پدیده ناشناختهاى مربوط مىشود كه تا به
حال هرگز دیده نشده است، اما روزى روى خواهد داد؛ پس به آینده تعلق دارد. در این
حالت خواننده به این نتیجه مىرسد كه باید قوانین جدیدى براى جهان قائل شود كه به
اتكاى آنها هر پدیدهاى را توضیح دهد و توجیه كند.
16- داستان رئالیسم جادوئی (Magic Realism): شمارى از نظریهپردازان
این شیوه یا متد یا روش از مكتب رئالیسم را زیر مجموعه داستانهاى شگفت مىدانند و
عدهاى هم نه. به هر حال در این نوع آثار، الگوهاى واقعگرایى (رئالیسم) با عناصرى
از رؤیا، سحر، وهم و خیال درهم مىآمیزند و تركیبى پدید مىآید كه به هیچیك از
عناصر اولیه سازندهاش شباهت ندارد و خصلت مستقل و هویتى جداگانه دارد. پیوند
واقعیت و وهم چنان است كه رخدادهاى خیالى كاملاً واقعى و طبیعى جلوه مىكند؛
طورىكه خواننده ماجراهاى غیرواقعى را مىپذیرد. داستان رئالیسم جادویى در شكل
خیال و وهم روایت مىشود، اما ویژگىهاى داستانهاى تخیلى را ندارد. بهعبارت دیگر
آنقدر از واقعیت فاصله نمىگیرد كه منكر آن در تمام عرصهها و در تمام مدت زمان
داستان باشد. از همینجا مىتوان دریافت كه عناصر سحر، جادو، رؤیا و خیال، بسیار
كمتر از عنصر واقعیت است؛ یعنى بار «تخیلى – وهمى» بودن داستان كمتر از بار
رئالیستى آن است. از سوى دیگر، نزدیكى نسبى این شیوه با مكتب سوررئالیسم، موجب شده
كه حوادث و واقعیتهاى روزمره انسان معمولى در جریان داستان، بزرگنمایى شود و
بعضى بخشها، با عناصر فراواقعى و ماوراءطبیعى شكل گیرد. بنابراین توصیف صریح
اشیاء و پدیدههاى شگفتانگیز و غیرعادى، جزو اركان كار درمىآید. در رئالیسم
جادویى، عقل درهم شكسته مىشود و رخدادها برمبناى عقل و منطق به وقوع نمىپیوندند.
در این آثار خرافات، امور تخیلى یا اسطورهاى، خواب و رؤیا، امور پوچ و غیرمعقول و
به اصطلاح معنا باخته (Absurd) و
نیز لحن و زبان دست به دست مىدهند تا موضوع از سیطره عقل و منطق خارج شود. درباره
(Absurd)
یا منطق پوچى یا پوچى و عبثنمایى یا عبث بودن یا معناباختگی، باید خاطرنشان كرد
كه چون ذهن انسان تابع نظم و انسجام است، لذا نویسنده باید «بىقاعدگى»، «بىنظمى»
و امور پوچ، كابوسگونه و اسطوره را بهصورت شگرد در متن بنشاند یا تنیده كند؛
طورىكه خواننده متوجه «گسست» نشود. توجه شود كه خارج شدن واقعیت از سیطره عقل و
منطق و برجسته شدن این خروج، در تعریف رئالیسم جادویى بسیار مهم است. یعنى در چنین
داستانهایى نباید به اغراق یا امر غیرعقلانى برگشت؛ مثلاً اگر هوا آنچنان مرطوب
است كه ماهىها از پنجره شمالى وارد و از پنجره جنوبى خانه خارج مىشوند، یا
نویسنده زنى را توصیف مىكند كه وقتى در پیچ شمیران مىایستد، انتهاى موهایش در
میدان آزادى است، دوباره نباید به این دروغها برگردد و كلامى دربارهشان بنویسد؛
چون توضیح دادن امور غیرمعقول (اعم از اغراق یا دروغهاى اسطورهاى و افسانهاى)
آفت ساختار چنین داستانهایى است. اصولاً لزومى هم ندارد؛ چون در چنین
داستانهایى، شخصیتها در هر دو جهان زندگى مىكنند و موقع انتقال از این جهان به
جهان دیگر، دچار بهت و هیجان نمىشوند؛ آنسانكه گویى حادثه شگفتى بهوقوع
نپیوسته است و رخدادهاى فراواقعى، جزیى از كلیت رخدادها و حوادث نمادین زندگىاند.
بنابراین بین «جهان حقیقى» و «جهان تخیلى و فراحسى» شخصیتها مرزبندى خاصى وجود
ندارد. پس مىتوان گفت كه رئالیسم جادویى تلاشى است براى تصویر جهان بهصورتى
نامعقول، اما گاهى منتهاى عقل باید در آن به كارگرفته شود؛ مثلاً در مورد زمانها
و مكانها. براى نمونه در فرودگاه مهرآباد تهران، یكى از هموطنان بازگشته از خارج
از دیدن وطن دچار هیجان مىشود و قلبش شكافته شود و خون بیرون مىریزد، ولى
فرودگاه مهرآباد باید حتماً در جنوب غربى تهران واقع باشد نه در شمال یا مركز. یا
شاید نویسندهاى در داستان رئالیسم جادویىاش بنویسد «سربازان ضیاء الحق فقط در شب
فلان در یکی از روستایهای شهر مولتان چهارصد هزار نفر را كشتند» كه ما مىدانیم
اغراق در جمعیت این روستا مختص این نوع داستانهاست، ولى این شب كه من با كلمه
«فلان» مشخص كردم، باید بین سالهاى 1977 تا 1988 یعنى زمان اقتدار ضیاءالحق باشد،
در غیراینصورت خصلت رئالیستى داستان بهنفع عنصر خیالى داستانهاى تخیلى معمولى
بهكلى حذف مىشود. نكته مهم اینكه در داستانهاى تخیلى، هیچچیز واقعى نیست و
همهچیز در تخیل وجود دارد، درحالىكه در رئالیسم جادویى، داستان ریشه در واقعیت
دارد، فقط بعضى از رویدادهایش با عقل و منطق سازگارى ندارند. این نیز ناشى از
آمیختگى امور تخیلى و اسطورهاى با واقعیت است. بىدلیل نیست كه رئالیسم جادویى را
به دنیاى دیوانهها تشبیه كردهاند؛ زیرا دنیاى یك فرد دیوانه هم همین دنیاى واقعى
است، فقط با زنجیره عقل و منطق نگاه نمىشود و بررسى و جمعبندى نمىگردد.
17 – داستان های ماوراء طبیعی (Supernatural Fiction): در این داستانها تركیب
عناصر كاملاً واقعى و عناصر فراواقعى یا ماوراءطبیعى خواننده را با پدیدههایى
روبهرو مىكند كه «امكان» تحقق آن در جهان واقعى میسر نیست. با این حال ذهن
خواننده احتمال ناچیزى براى محقق شدن آن براى خود باقى مىگذارد. رمان معروف «دكتر
جكیل و مستر هاید» اثر رابرت لویى استیونسون از این گونه است. این نوع داستانها
را جزو داستانهاى تخیلى هم مىشمرند.
18 – داستان پریان (Fairy
Tale): در این داستانها كه زیر مجموعه داستاههاى
تخیلى هستند، همه چیز در عالم خیال و وهم مىگذرد و ارتباطى با واقعیت ندارد، فقط
از عناصر ملموس خصوصاً از واژههاى دنیاى واقعى بهره مىگیرند. همچون قصههاى
روایتشده در «جهان افسانه» از برادران گریم، «قصههاى پریان» نوشته هانس كریستین
آندرسن و «قصههاى خیالى پریان» نوشته شارل پرو.
19- داستان های وهمناک (Ucany
Story): در این نوع داستانها، براى رویدادها و
رفتار نامتعارف (وهمناك) شخصیتها توجیه روانشناختى ارائه مىشود. مانند داستان
«قلب رازگو» اثر ادگار آلنپو كه راوى از چشمهاى پیرمرد نفرت دارد. زمانى كه
خواننده این نوع آثار را مىخواند، توجیههاى شخصیت یا فضاسازىها ممكن است قانعش
نكند و از خود بپرسد: «مگر ممكن است چنین اتفاقى بیفتد؟» اما در گوشهاى از ذهنش
این فكر هم وجود دارد: «انگار زیاد هم پرت و پلا نیست.» باید توجه داشت كه انسانِ
متوهم، چیزى را كه واقعیت نیست، واقعى مىپندارد و تفاوتى بین «جهان وهمآلود» خود
و «واقعیت» نمىبیند. حتى نمىداند كه دچار توهم شده است. از این لحاظ، توهم
نهتنها سازنده و خلاق نیست، و هرگز بهصورت ارادى و خودآگاه به خلاقیت
نمىانجامد، بلكه بهدلیل ایجاد هراس، موجب سركوب خلاقیت و حتى خودآزارى و
دیگرآزارى مىشود؛ مثلاً شخص دچار این توهم مىشود كه ممكن است یكى از اعضاى
خانوادهاش او را خفه كند یا پشهها تبدیل به زنبور سمى شوند. در داستان فوق،
چشمهاى مقتول بدون دلیل منطقى راوى را آزار مىدهد، اما راوى مىخواهد دیگران -
در واقع شخص خودش را - براى كشتن او توجیه كند.
20- داستان غریب (Exotic Fiction):
این داستانها مبتنى هستند بر حوادث شبهواقعى؛ یعنى حوادثى كه گرچه واقعیت
نداشتند و ندارند، اما به اتكاى تجربه عینى و ذهنى گذشته مىتوان فكر كرد كه شبیه
آنها امكانپذیر است- چهبسا در ذهن این یا آن فرد و احتمال این كه روزى تحقق
یایند بعید نیست. نمونه این نوع داستانها «سقوط خاندان آشر» نوشته آلنپو و
«محاكمه» نوشته كافكا است. داستان اول در هزاران نمونه، خصوصاً قتلهاى خانوادگى،
در جهان دیده شده است و داستان دوم در دادگاههاى استالین، كیم ایل سونگ و كاسترو.
این ژانر به «فوقطبیعى توجیهشده» هم شهرت یافته است؛ چون رویدادهایى كه در
فرایند داستان فوقطبیعى بهنظر مىرسند، در پایان توجیهى عقلانى كسب مىكنند.
چنانچه این رخدادها براى مدت زمانى طولانى شخصیتهاى داستان و خواننده را بهسوى
باورپذیرى عناصر فوقطبیعى سوق دادهاند، به این دلیل است كه خصلتى وراى عادت
دارند (فوقطبیعى توجیهشده). در اینحال خواننده تصمیم مىگیرد كه قوانینِ واقعیت
دستنخورده باقى بمانند، و خود ِ این قوانینِ واقعیت، اجازه توضیح و توجیه پدیدها
را بدهند. نكته مهم اینكه چیزى كه توجیهناپذیر است، در امر شناختهشده، تجربه
پیشین و بهتبع آن در گذشته ریشه دارد.
21- داستان گوتیک یا سیاه (Gothic Story) : در ژانر گوتیك نویسنده
ذهن شما را با رمز و راز، دهشت و حیرتِ آمیخته به اضطراب مشغول مىكند. مكان در
این نوع داستانها بسیار اهمیت دارد و نویسنده معمولاً سعى مىكند اسمى از زمان
نبرد و داستان را بهاصطلاح بىزمان كند تا حواس شما فقط متوجه رنگ و رخسار وهمناك
و ترسانگیز شخصیتها، دهشت رخدادها و صداهاى گنگ و همهمه ابهامآمیزى شود كه شبیه
اصوات «ارواح و شیاطین» است. معمولاً هر چند حركت یا كنش یا گفتگوى شخصیتها با یك
یا چند حركت رازناك تكمیل مىشود؛ مثلاً تكان خوردن لوسترى كه بهدلیل شكلش و
خاموشى بعضى از شمعها(یا لامپهایش) شبیه غول یكچشم شده است. اگر منظرهاى در
مقابل دیدگان شخصیتها قرار گیرد، ویرانىهایى است بهجامانده از ساختمانهایى كه
طبق اطلاعات داستان، پیش از آن «قصرها یا قلعههایى اسرارآمیز و خوفناك» بودهاند.
شخصیتها براى انجام كار معمولاً مجبور مىشوند در راهروها، پلكانهاى نمور و
دلهرهآور و دهلیزهاى پرپیچ و خم و غرابتآمیز حركت كنند؛ جایى كه ممكن است چیزى
سقوط كند یا موش و خفاش و مارمولك و سوسك در حركتند و در بعضى موقعیتها مىتوانند
در حد و اندازه یك اتفاق وحشتناك و چندشآور و حتى همچون یك روح سرگردان بر بیننده
ظاهر شوند. داستان گوتیك در فضایى ترسناك از «نگرانى ساده و وحشت شخصیت تا سرخوشى
رمانتیك او، از دست به دست او بین رؤیا و كابوس تا واقعیت، از گرایش به ملایمت و
لطافت تا اَعمال غریب و مضحكهوار، از دلمردگى و عزلت تا تمایل به قتل، از
بىاعتنایى تا شهوت تبآلود و از محو یا كمرنگ شدن فاصله اشیاء بىجان و موجودات
جاندار تا پیوند شگفتانگیز و هراسآلود تصاویر، صداها، رنگها » را در ساختارهاى
متقارن و غیرمتقارن بازنمایى مىكند تا خواننده مدام از نظر ذهنى به این یا آن سمت
كشیده شود و در اضطراب و آشفتگى فرایند داستان غرق شود. «غرق شدن» هم از نظر
ادبیات داستانى یعنى این كه خواننده مجذوب و مسحور «تعلیق» و «حوادث اسرارآمیز»
شده است. داستانهاى گوتیك بهطور كلى از فضایى تخیلى و حتى تبآلود و مالیخولیایى
برخوردارند. در این آثار، هیچ چیز، نه خوبى و نه بدى، نه شب و روز، نه سیاهى و
سفیدى، نه خوشبختى و بدبختى، بهمعناى معمولى بهتصویر كشانده نمىشوند. همه چیز
نامعمول و معلق است، اما بهمدد قلم نویسنده «نامعقول» در نمىآید؛ هر چند كه در
ماوراءطبیعى بودن بعضى از آنها تردیدى نیست. در این داستانها گاهى عمل و حادثه به
حداقل مىرسد و قلم در خدمت ایجاد فضایى وهمآلود و تحلیل روانهاى آشفته و پریشان
قرار مىگیرد. شخصیتها، موجوداتى عصبى، روانى و ناهنجارند كه حالت آنها نشان از
ذهنیت بیمارگونه و روحیه از خود بیگانهشان مىكند. آنها یا در اندیشه كشتن دیگرى
هستند یا در اندیشه وحشت مرگِ خود و اطرافیانشان. بعضى از مردهها پیش از دفن از
تابوت خارج مىشوند و عدهاى از زندهها بىدلیل راهى گور مىشوند. بعضى شخصیتها،
در منتهاى خونسردى و یا با سرخوشى پرده از اعمال وحشتناك و جنایتكارانه خود بر
مىدارند؛ مثلاً ریشخندزنان از قتلى حرف مىزند كه سالها پیش در كمال خونسردى
مرتكب شده بودند و هیچكس آن را كشف نكرده بود. یا تب و التهاب خود را آشكار
مىكنند و تحت تأثیر «اراده غیر» و نیروى ناشناخته درون، جنایتشان را نزد دیگران
اعتراف مىكنند. اینها شاید از نظر خواننده عناصرى جنایى و به خون آلوده باشند،
اما پیش از آن، بهعنوان وسیلهاى براى تجلى شر و مرگ انتخاب شده بودند. مىگوئیم
پیش از آن، زیرا عنصر جرم، معمولاً در تار و پود طرح داستان گوتیك تنییده شده است
و الزامات داستانى، جایى براى حذف آن باقى نمىگذارد و شخصیتى كه از اراده «غیر»
تبعیت مىكند، چارهاى جز ارتكاب جرم ندارند. نكته دیگر «بىدلیلى توجیهناپذیر»
بیشتر داستانهاى گوتیك است. در یك اثر قوى گوتیگ كه عناصر ماوراءطبیعى بهمدد
بهرهجویى از تكنیكهاى مختلف بهشكلى ساختمند كنار هم آرایش یافتهاند، خواننده
احساس نمىكند كه این فضاسازى یا آن كنش عمدى است؛ بلكه فكر مىكند كه هر پدیده و
چیزى براى خود توجیه دارد؛ حتى اگر «بدون دلیل» باشد. منظور این است كه همهچیز
وابسته به تجزیه و تحلیل و توجیه نویسنده است و از این زاویه، همه چیز
«برنامهریزى شده و روشن» است.
داستانهاى «اسرار یودولفو» اثر خانم آن رادكلیف، «قصر اورتانتو» نوشته هوراس
والپول، «اكسیر شیطان» و «برادران سراپیون» و «تصویرهاى شبانه» اثر نویسنده آلمانى
ارنست هوفمان و داستانهاى «برنیس»، «لیجیا» و «نقاب مرگ سرخ» از ادگار آلنپو،
«گرومنگاست» نوشته مروین پیك و «ابسالم ابسالم» از فاكنر بالاخره «درخشش» اثر
استیون كینگ.