داستاننویس و «موجودِ ناموجود»
داستاننویس و «موجودِ ناموجود»
از این همه چه لذتی میبریم؟ نوشتهٔ علی چنگیزی را خواندم. او از «درد» نوشته است و با درد. و در پاسخ به کامنتهای بی نام و نشان که «آشنای» مشترک بسیاری از داستاننویسهای وبلاگنویس است! اما آیا یک داستاننویس نیاز به اثبات خود و شرایطش به کسی، به خصوص به یک کامنتگذار بیهویت دارد؟ این درد را که داستاننویس با عشق مینویسد و از هراس تنهایی و غرقشدگی، اما همین عشق، همین نوشتن سنگی میشود بسته به پایش، سنگینترش میکند بهگاه فرو رفتن به قعر، این درد را چرا باید به یک نامحرم، به یک «موجودِ ناموجود» گفت؟!
کلیشه است اما اجازه بدهید بگویم که نمیتوان سر به دامن یک نامحرم گذاشت و از این «دردِ باشکوه» شِکوه کرد چرا که آنوقت خود را، و «درد» را، تا منزلت نداشتهٔ او فرو کاستهایم و او را تا حدِ یک «مخاطب» بَر آوردهایم. و این همان چیزیست که او خواهانش است... چنین مباد!